با جنگ کلمات و صداها هم تغییر کرد. جنگ. آخ. این کلمه دیگه همیشه کنار ماست! میگی  مامان»، و این یک کلمه دیگه است،  می گی  خونه»،  این هم یک کلمه دیگه ست،  متفاوت با گذشته یه چیزایی هم به معنی این کلمات اضافه شد.  عشق بیشتر، ترس بیشتر. 

هر چقدر که دوست داشتم آسمان و دریا و عظمتشان را به تماشا بنشینم، باز هم یک سنگ ریزه زیر میکروسکوپ مرا بیشتر مجذوب خود می کند. بزرگ کوچک می شود. 

پی نوشت 1:نقد و حرفی براش ندارم 

پی نوشت 2: این کتاب منو مجبور کرد ساکت بشم و فقط گوش کنم. گوش کنم به صدای اون نی که رفتن جنگ خاطرات و وقایع زندگی شون قبل و بعد از اون. اینکه اونا دختر بچه هایی بودن که با چمدان و عروسک به جنگ رفته بودن و نی با موهای سفید و صورت درب و داغون و روح خسته از اون برگشته بودن همینقد معصوم، مظلوم و غم انگیز! 

اینکه ماهیت نگی حتی وسط جنگ و گلوله و آتیش به ن قدرت مبارزه و ایستادگی میداد و باعث تلاش برای زنده ماندنشون بود. چه چیزی بیشتر از ترس از مرگ و عشق به زندگی این قدرت رو می داد؟!  خب معلومه ترس از زشت بودن هنگام مرگ!!!!  این چیزا بود که وسط گریه منو می خندوند، عوالم خاص و منحصر به فرد یک زن! :) 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها